(برادر ارشد شهید): گاهی که من به مشهد می‌رفتم تا از ایشان که در مشهد طلبه بود خبری بگیرم، حتی نان نداشتند که بخورند و می‌گفتند: «راهی که من می‌روم، راه امام‌زمان (عج) است و هیچ‌گونه برگشتی ندارد و اگر در خیابان هم بخوابم، بازهم این راه را ادامه می‌دهم». بالاخره چندسالی درس خواندند و بزرگ شدند.   از اول مستقل بودند. یک شب رفتم به مدرسه آن‌ها، دیدم هفت هشت نفر باهم هستند. وضعیت مدرسه آن‌قدر از نظر بهداشتی خراب بود که من شب آمدم بیرون. ایشان گفتند چرا آمدید بیرون؟ گفتم اینجا رطوبت دارد. گفت آدم بخواهد روحانی باشد، باید این‌طور باشد. گفتم پس چرا دوستانت می‌روند بیرون؟ گفت: «آن‌ها یک‌طور زندگی می‌کنند، ما هم یک‌طور.» الان هم مسئولان باید ساده زندگی کنند تا مردم از آن‌ها حمایت کنند. فکر مادیات نباشند و فکر استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی باشند.