پدر شهيد - مى گويد: «من به ايشان گفتم: دوست دارم شما را در لباس سپاه ببينم. لباس سپاه را پوشيدند و دوباره از تن در آوردند، چون نمى خواست كارهايش ريايى باشد. فقط در محلّ كارش لباس سپاه را مى پوشيد. مى گفت: اين لباس مال محلّ كارم است.»
به روحانيّون علاقه داشت.
خواهر شهيد - مى گويد: «همسر من روحانى است. وقتى كه ايشان به خواستگاريم آمدند، برادرم در جبهه بودند. وقتى قضيّه را به برادرم گفتم. على اكبر گفت: چون ايشان روحانى است، چيز زيادى را مطالبه نكنيد. مشكلات را تا جايى كه مى توانست حل مى كرد.»