من یکی از کسانی بودم که وقتی جنازه­ ی برادرم به ایران برگشت، برای شناسایی او به تهران رفتم. درباره­ ی این که ظرف چهل روز گذشته، بر سر پیکر او و پیکرهای دیگر شهدا چه بلاهایی آمده، چیزهایی شنیده بودم. رو همین حساب، با این ذهنیت سراغ جسد می­رفتم که کاملاً متلاشی شده و من فقط خواهم توانست اسکلتش را ببینم و احتمالاً تکه­ هایی از کت و شلواری که می­ گفتند در آخرین لحظه­ های قبل از ورود طالبان، به تن کرده است. وقتی بالا سر پیکر محمدناصر رسیدم، دیدم بر خلاف مسائل طبیعی و بر خلاف ذهنیتی که داشتم، جنازه تقریباً سالم است و چندان هم متلاشی نشده، طوری که حتی توانستم ردّ گلوله­ ها را روی بدن مطهرش تشخیص بدهم. البته برای کسی که عمر کوتاه ولی پرخیر و برکت خود را در جهت کسب مرضات الهی صرف نموده بود، انتظاری غیر از این هم نمی­ رفت.