در عمليات والفجر ۴ به سمت جانشيني تيپ يكم ويژه ۲۵ كربلا منصوب شد.پس از عمليات الفجر ۴در عمليات والفجر ۶ نيز با همين مسئوليت شركت كرد و بر اثر اصابت تركش مجروح گرديد. در سال ۱۳۶۳ با تقليل بعضي از تيپهاي لشكر فرماندهي گردان يا رسول (ص) را به عهده گرفت. در همين سال به زيارت بيت اللّه الحرام مشرف شد.
او همچون تمامي سرداران گمنام جنگ متواضع و فروتن بود. وقتي كه عنوان و سمت وي در جبهه سوال شد، گفت : «مثل رزمندگان بسيجي من هم دارم مي جنگم.»
وقتي ضرورت جبهه و عمليات اقتضاء مي كرد آن را با هيچ چيزي عوض نمي كرد. حتي در جريان ازدواج دختر اولش با «مرتضي جباري»- كه رزمنده دايم الحضور جبهه بود و بعد ها شهيد شد ـ شركت نكرد و در جبهه بود.
حاج بصير نسبت به حفظ بيت المال بسيار حساس بود. يكي از همرزمانش مي گويد : قبل از عمليات بدر حاجي براي سركشي به نيروهاي پادگان بيگلو آمده بود و مشغول صحبت كردن با مسئولان گردان بود. ناگهان لامپ كوچكي را مشاهده كرد كه در خاك ها افتاده بود خم شد و آن را برداشت و نگاهي به آن كرد و متوجه شد كه سالم است و مسئول تداركات گردان را خواست و به او گفت چرا لامپ را دور مي اندازيد. اگر چه اين لامپ كوچك است ولي بيت المال است و بايد در روز قيامت جواب دهيد. در حفظ بيت المال كوشا باشيد تا خداي ناكرده در روز قيامت سرافكنده نباشيد. حاج بصير در گردان تاكيد داشت كه در موقع اذان نيروها اذان دسته جمعي بگويند. او با نيروهاي تحت امر بسيار صميمي بود و گاهي اتفاق مي افتاد نيروهاي گردان اگر خواب مي ديدند براي تعبير آن به نزد حاجي مي رفتند و او با صبر و حوصله خواب آنها را تعبير مي كرد. يكي از همرزمانش مي گويد : صبح روزي در چادر فرماندهي مشغول خوردن صبحانه بوديم كه به حاجي گفتم: يكي از دوستان خواب ديد كه يكي از انگشتان دستم قطع مي شود. حاجي در تعبير آن گفت : «يكي از بهترين دوستانت را از دست خواهي داد .» ديري نپاييد كه دوست عزيزم محمد تيموريان در عمليات بدر به شهادت رسيد. وقتي حاجي خبر شهادت تيموريان را شنيدگفت : «شهيد تيموريان فرزند من بود وشهادت او كمرم را شكست.»