از شهيد سيد جواد موسوي 👇 ماجرا از آنجا شروع شد که فیلم شفا دیدن کودکی که به بیماری لا علاجی مبتلا شده بود در شهرهای استان گیلان پخش شد و به سرعت این خبر در همه جا پیچید. علي بر تخت اتاق عمل آرام گرفته بود و او تنها پسر خانواده بود كه بر اثر سانحه تصادف پس از عملي سخت پزشكان از سلامتي وي قطع اميد كرده بودند او ساكن قزوين بود و خانواده اش پس از صحبت با يكي از پرستاران اتاق عمل از زنده ماندن وي نا اميد شده و قرار بود پس از پزشك قانوني ... اما ساعتي چند نگذشت كه پرستاري با تعجب فرياد زد آقاي دكتر بيايد مريض به هوش آمد . چند پزشك همراه پرستاران به داخل اتاق شدند با تعجب به او اكسيژن وصل كرده و يقين حاصل كردند كه او تا لحظاتي پيش نفس نمي كشيد و ... علي را به بخش منتقل كردند پس از دقايقي چشم باز كرد گويا مي خواهد سخني بگويد اطرافيان به او سفارش مي كنند آرام باشد ولي او نمي تواند و زبان به سخن گفتن باز مي كند و رو به مادر مي گويد :« مادر جان وقتي از هوش رفتم حس كردم و روحم قصد جدا شدن از بدنم دارد . بسيار پريشان و مضطرب شدم كه ناگهان جوان زيبا رو و نوراني كه نشاني سبز بر گردن داشت را ديدم كه بر بالينم ايستاده و مي گفت: علي جان نگران نباش و من از دردم و پريشانيم با او مي گفتم و مرا دلداري داده و مي گفت علي جان نگران نباش تو شفا پيدا كردي در كمال صحت و سلامتي زندگي خواهي كرد از او سوال كردم شما كيستيد ؟ با مهرباني پاسخ داد من سيد جواد موسوي هستم ... و براي شفايت آمده ام اما هنگامي كه چشمهايم را باز كردم در كنارم نبود او مرا شفا داد مادر »