با شنيدن صوت قرآن انرژي مي گرفت در سایت پنج مستقر بودیم. فردای آن روز قرار بود آقای شجیعی به خط مقدم برود. در چادر کنارم نشست و گفت: «کیوانلو می‌توانی طوری قرآن بخوانی که نیرویم چند برابر شود؟» گفتم: "نه متاسفانه." گفت: "از بسیجیهای دور و برمان کسی را با این خصوصیت می‌شناسی؟" گفتم :"بله" و یکی از بچه‌های بیرجند را به حضورش آوردم. آقای شجیعی بعد از سلام و احوالپرسی گرم گفت:" برادر دوست دارم قرآن را با صدای زیبا برایم قرائت کنی." محمدی فر گفت:" اجازه می‌دهید از حفظ بخوانم؟" آقای شجیعی با تعجب پرسید: "مگر حفظ هم هستی؟" محمدی فرگفت:" بله بیشتر از نصف قرآن را." آقای شجیعی به محض شنیدن این جمله گریه اش گرفت. او را در آغوش گرفت و بوسید. خم شد تا پای محمدی فر را ببوسد.  می‌گفت:"اجازه بده زبانت را ببوسم. همین که صدای قرآن بسیجی را شنید چنان به شدت گریست که مرا هم به گریه انداخت و وقتی تلاوت آیات تمام شد آقای شجیعی گفت:" برای عملیات نیرو گرفتم، قوی شدم، انگار انرژی ام چند برابر شد." صبح فردا که عازم خط می‌شد از من خواست تا باز هم با آن بسیجی ملاقات کند بار دیگر او را در آغوش گرفت و صورتش را بوسه باران کرد. راوي: غلامرضا کیوانلو-همرزم