کتاب، زندگی شهید سید جمشید صفویان، به همت گروه روایتگران شهدا وابسته به مرکز فرهنگی دفاع مقدس دزفول در قالب اثری در سه جلد تدوین شده است؛ «من با تو هستم...» عنوان جلد اول این اثراست که روایت همسر شهید از شهید صفویان را شامل میشود و دو جلددیگر خاطرات شهید از زبان فرماندههان و همرزمان وی است .
همسر شهید در این کتاب در قالب خاطراتی، زندگی مشترکش با شهید را به تصویر میکشد و از نحوهی آشنایی تا ازدواج و تولد فرزندشان و عمر کوتاه زندگی مشترکشان سخن میگوید. در پایان کتاب نیز وصیتنامه و دستنوشتههای این شهید بزرگوار به همراه تصاویری از رزم او ضمیمه اثر شده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم: «روز بیست و نهم اسفندماه 1365 مراسم تشییع برگزار شد. در طول مراسم، برخلاف روزهای گذشته، من خیلی آرام بودم. بعضی از زنها اصرار میکردند که زهرا سادات را از بغل من بگیرند؛ اما من قبول نکردم و گفتم خودم میخواهم او را بگیرم. مسیر طولانی بود و جمعیت هم زیاد. زهرا را بغل کرده بودم و پشت تابوت حرکت می کردم.
زهرا دو سال و هفت ماهش بود.در طول مسیر مدام به تابوت نگاه میکرد و میخندید. گاهی هم صدای خندهاش بلند میشد. چند بار با تندی به او گفتم: «ساکت!... زشته...» یکی، دو بار هم نیشگونش گرفتم و گفتم: «مامان! یواش... آخه برای چی میخندی؟!»
اشارهای به تابوت کرد و گفت: «بابا داره باهام حرف میزنه. داره باهام شوخی میکنه. شکلک درمیاره، خندهام میگیره...»
دقیقا شب تحویل سال بود که به خاک سپرده شد. وقتی دفنش میکردند به او گفتم: «سال نو، خانه نو، فقط برای تو شد نه ما!»
همانطور که خواسته بود، هم مدتی مفقود شد، هم جسدش مثل حضرت علی اکبر (ع) قابل شناسایی نبود و هم شب عید به خانهی جدید رفت...