شهید سید هبت الله فرج الهی
در دفترش نوشت:
نظر کردن در زندگی شهید ، شهید ساز است
در سال 1344 در يكي از روزهاي پر از باران، در خانه سيد غفور كودكي چشم به جهان گشود كه او را هبتالله ناميدند تا پرتو و آيتي باشد از هيبت و جلال الهي. در آن سال، خانواده سيد غفور عزيز چون بسياري از مردم دزفول در سختي و تنگدستي روزگار ميگذراندند، اما به گفته مادر، با تولد آقا سيد، خداوند درِ رزق و روزي را به خانه محقر و كوچك فرجاللهي گشود. دوران كودكي سيد كه همزمان بود با عصر حكومت طاغوت، جلسات قرآن در منازل مردم برگزار ميشد و او هم به همراه برادران و دوستان هممحلهاي، در اين جلسات شركت ميكرد و از همان جا هم با قرآن انس گرفت.
با شروع جنگ تحمیلی ، خواهان حضور در جبهه شد، اما به دلیل سن کم، مادر راضی نمی شد که او به جبهه برود. لذا مادر با بچه های مسجد صحبت کرد و گفت: مدتی او را پشت جبهه مشغول کنید تا تصمیمش از روی احساس نباشد و قدری هم بیشتر با مشکلات آشنا بشود.
به هر زحمتی بود هبت الله را در پشت جبهه نگاه داشتند، تا اینکه در سال ۱۳۶۰ که زمزمه عملیات شکست حصر آبادان به گوش می رسید. دیگر کسی نمی توانست سید را راضی به ماندن در عقب کند. مادر هم که شور او را می دید، خود دست او را گرفت و به مسجد برد و گفت:
👈این بچه مال خداست، فقط چند روزی سندش نزد من بود و حالا آمدم سند مال خدا را به او پس دهم.👉