عشق به خدا و ائمه اطهار(ع) سید شهیدمان آنچنان عشق به خدا را در سینه داشت که نیمه شبها در خلوت شبانه سنگر به تهجد بر می خاست و سر بر خاک می نهاد و ساعتها با خدای خویش مناجات می کرد. او عاشق دلسوخته شهادت بود و از این رو بود که هر گاه خبر شهادت برادر و همسنگری را دریافت می کرد. اشک در چشمانش می نشست و حسرت ماندن را می خورد. عشق عجیبی به ائمه اطهار بالاخص سید الشهداء(ع) داشت و این را می توان از ناله های پر سوزش چه در ماههای دیگر نتیجه گرفت. در ماههای محرم و صفر در پی روضه ای بود تا بتواند سر در گریبان نهد و زار زار بگرید و از این رو بود که برادران شهید می گویند او را از قبل شهید حساب کرده بودیم. شجاعت و دلاوری در بین همرزمانش نمونه شجاعت بود. همیشه در پی خطر می گشت و سخت ترین مأموریت ها را به عهده می گرفت. اکثر اوقات در قنوت ها و دعاهایش می گفت: اللهم ارزقنا شجاعه الحسین. تولی و تبری در بین برادران رزمنده و غیر رزمنده رازداری صادق و همچنین مهربان بود و آنها را از صمیم قلب دوست می داشت و همین مهربانی او باعث شده بود تا برادران با او در کارهای خود مشورت کنند و حتما سید شهید حلال مشکلات در خانواده خودش نیز بود و بسیاری از مشکلات را با چابکی و سرور به پایان می رساند. ولی در برابر جریانهای سیاسی و اخلاقی در شهر نمی توانست بی تفاوت بماند و نمی توانست از یک سو شاهد پرپر شدن یاران شهیدش در جبهه باشد و از یک سو ناظر خیانت خائنان و فساد مفسدان، و از این رو با این جریان مبارزه عملی و شدیدی می کرد که حتی بارها هدف کینه صاحبان این جنایت ها و فسادها قرار گرفت. او فرزند قرآن بود مسجد امام حسین(ع) و مسجد رودبند، مسجد اعظم و حسینیه علم الهدائی شاهد آواز خوش قرآنش و صحبت گرم و جذابش در جلسات قرائت قرآن خود بوده اند. پروانه ای بود که به دور شمع قرآن می چرخید و پاسداری بود که دستورات قرآن را سرلوحه امور فردی و اجتماعی خود قرار داده بود. به غیر از این جلسات با جلسات دیگری نیز روابط غیر مستقیم داشت و آنها نیز اینک جایش را خالی احساس می کنند. سید، هنرمندی توانا بود فعالیتهای فرهنگی هنری خود را از سالهای قبل شروع کرده بود که در زمینه تئاتر شاید بیش از ۹ سال پیش آغاز به کار کرده بود و به همین علت از صاحب نظران در تئاترها و تعزیه های اجرا شده بود. تعزیه شام غریبان هر سال مسلم بن عقیل(که به نقش مسلم بود) قیص بن مسهر و… از جمله کارهای نمایشی این هنرمند شهید می باشند. قلم شیوایش آنگاه که بر کاغذ حرکت می کرد نورانیت خاص داشت و مطالب زیبا و ظریفی می نگاشت و از آن جمله مقالاتی پیرامون مناجات شهادت شهداء اخلاق و … بود و به همین دلیل بود که در تدوین و تنظیم زندگی نامه های شهدا مهارت خاصی داشت. گاه گاهی نیز از قلب سوخته اش شعری بر می خواست که به زیبایی روحش جذابیت داشتند. صدای گرم و زیبای او زینت محافل جشن و سرور و یا مجالس شهدا بود و در ماه محرم و یا غیر آن نیز گاه گاهی نوحه ای می گفت و از ته دل فریاد می زد و با عاشقان به عزاداری بر می خاست. در این میان ترکش که تقدیر بر دنده های تیز و آتشناک آن حک شده بود از پیکر گلوله ای که به دست یک عراقی ظالم بر نگارستان ایمان پرتاب شد در حالیکه چرخ زمان صفیر می کشید بر تارک حنجر سید فرو نشست طعم آهن در ذائقه سید آنقدر شیرین بود که به محض احساس آن اضطراب از رخسارش رخت بست و گلخند همیشگی بر صحرای لبانش خیمه زده ترکش بر گلدسته مناره ای نشست که هرگز از آن سرودی جز اذان توحید استماع نشده بود و این بار هم آخرین صحبت او یک کلمه بود لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ سید بدون آنکه لحظه ای احساس درد کند دیده به جمال حق گشود. فریادی از اعماق جانش و نه از دهان فرا رفت که تمامی آفاق را لرزاند فُزْتُ و رَبِّ الْکَعْبَة به یاد امام علی(ع) آن شهسوار کاروان شهادت و آن، تکسوار قافله خوش خرام عشق فُزْتُ و رَبِّ الْکَعْبَة به خدای کعبه رستگار شدم. به خدای کعبه فرزند علی بودم بر علی اقتدا کردم. به خدای کعبه… خون او فرق سید فواره زد و آرام آتش جانش را خاموش کرد و آن دم سید مثل خورشیدی که در گریبان خون آلود شفق فرو می رود، مثل کاروانی که در لابلای گرد و غبار راه از چشم محو می گردد. مثل ستاره ای که در دمدمه های صبح آفرین چشمک هایش در لای تیغ سحر سو سو می زند مثل کتابی که آخرین صفحه اش ورق می خورد شبیه بود آری، سید بر روی خاک نقش بست. هنگامی که نسیم عشق بر بوستان توحید می وزد غنچه های ایثار می شکفد و از گلبوته های شهادت شبنم خون می تراود. هنگامی که صبا بر رخساره شقایقها بوسه می زد چلچله ترانه مهاجرت می خوانند. سحرگاهان که در میان بنفشه های سر به دامن گرفته، نرگس قامت بر افراشته می سازد و لاجرم بهای این افراشتگی در مقابل طوفان جز خمیدگی چه خواهد بود. ای مرزبانان سرزمین آفتاب دروازها را بگشایید این بار امواج بر سینه خورشید می تابد