ای سید و مولای من!!!
آقاجان! از تو ممنونم به خاطر همه محبتهایی که در دورانی که در دنیا بودهام بر من ارزانی داشتهای و شرمندهام که شاکر این همه نعمت نبودهام؛ اما امید به رحمت و کرم این خانواده دارم و با این امید زندهام و جان میدهم. گر چه برای تربیت شدن و سرباز شدن تو تلاشی نکردهام اما به آن امید جان میدهم که در آن روز موعود که ندا میدهند: «از قبرهایتان بیرون بیایید و به یاری مولایتان بشتابید» من هم به اذن مولایم در حالی که شمشیر به کمر بستهام از قبر بیرون آمده و پای رکاب تو آقاجان سربازی کنم. آرزوی بزرگی است و از دهان من بزرگتر، اما آقاجان! آرزو بر جوانان عیب نیست!!!
وقتی به غفلتها و بیخیالیهای خودم در زمانی که باید به یاری دین تو و انقلاب تو میپرداختم فکر میکنم، این آرزو برایم بزرگ میآید. اما لطف و کرم تو بزرگتر است. در دوران زندگیام سعی کردم هیچ موضوع شخصی را از شما نخواهم و برای هیچ موضوع دنیایی شما را قسم ندهم، اما الآن در حرم جدت امام رضا(ع) شما را به مادرتان قسم میدهم که همهی جوانان این انقلاب اسلامی را و در آخر این حقیر عاصی را برای نصرت خودتون تربیت کنید و برای سربازی خودتان به کار بگیرید.
آقاجان! به من میگویند که تو زن و بچه داری، چرا به جهاد میروی؟ آقاجان! مگر من برای همسر و فرزندانم چه کردهام؟ هرچه بوده از لطف و عنایت توست. آقاجان! بعضیها نمیدانند که وقتی من از تو جدا شوم، آن روز باید نگران من و خانوادهام باشند و انشاء لله که آن روز را نبینند. من، همسر و دو فرزندم خودمان را سربازانی در پادگان تو میدانیم. حال یکی از این سربازان عزم مأموریت دارد، مشکلی پیش نمیآید، چون فرمانده هست!!! فقط باید مواظب باشیم که از این پادگان خارج نشویم. آقاجان! تو کمکمان کن. و زندگی چه شیرین میشود وقتیکه پادگان تو شود. این زندگی همان بهشت است.
صحبتی با نائب امام زمان(عج) و ولی امر مسلمین