شبی موقع خواب گفتم: خدایا! علی من کجاست؟
خیلی دلم شکسته بود. داغ سه جوان بر دلم بود، شب خواب دیدم کنار نهر آب زلالی نشسته و کبوتری را به دست گرفته. گفتم: مادر جان، علی، این جا چه کار می کنی؟
خندید و با خوشحالی گفت: مادر من منشی امیرالمومنین شدهام.
من هم همیشه به او که در ذهن و قلب من است می گویم: علی جان، اسم مرا هم بنویس. شاید به آبرو و بزرگی مقام تو، آن امام همام شفاعتم کند.
منبع: کتاب «پیراهن خاکی» و «روز تیغ» روایاتی از زندگی سردار شهید علی آقا ماهانی