هیچ یک از دوستانش بیاد ندارند که صادق شبی را در جبهه آرام خوابیده باشد تمامی شبها را بدون استثناء مشغول شب کاری و زدن خاکریز و سر پل و نصب دکل و احداث جاده و کارهای دیگر بود و بر اثر همین تلاش و کوشش شبانه روزی بود که در عمل نشان داد که سر به فرمان امام امت خمینی بت شکن دارد چرا که جنگ را با تمام وجودش مسئله اصلی میدانست او با تمام وجودش به امام عشق می ورزید و میگفت که ما باید با جانمان سخن او را بشنویم و عمل نمائیم. صادق دوستانش را به اطاعت و پذیرش هر چه بیشتر فرامین امام خمینی فرا میخواند و در بیشتر سخنرانی ها و حرفهایش روی این موضوع تأکید مینمود چرا که او خود را سرباز کوچک و پرورش یافته ای از مکتب خروشان امام می دانست. یکی از کارهای عجیب صادق که بنظر غیر ممکن میاید عدم استفاده او از کولر در گرمای سوزان خوزستان بود او اظهار میداشت در شرایطی که رزمندگان در کنار اروند رود روزها از گرمای سوزان خورشید و شب نیز از آزار و اذیت پشه ها آرامش ندارند آیا خدا راضی است که من در ستاد آرام زیر کولر بخوابم؟  از اینرو زیر کولر نمی خوابید و دیگران را نیز از زیر کولر خوابیدن نهی میکرد. صادق در تخلیه یکی از سفرهای جهاد در سه راه طلاییه درس بزرگی به دوستانش داد. در هنگام تخلیه مقر مشاهده نمود که پلیتی در داخل توالت افتاده و همه راه افتاده بودند که بروند و بی تفاوت و بی خیال از کنار آن می گذشتند اما صادق در اوج تعجب همرزمانش داخل توالت رفت! آن پیلت را بیرون آورد و سپس با کمال خونسردی آنرا تمیز نمود و بر روی سایر پلیت ها گذاشت و اظهار داشت: حالا خدا هیچی! آیا آن پیرزنی که تخم مرغ هایش را جمع میکند و برای جبهه میفرستد راضی است که این پلیت در داخل توالت بیفتد و من آنرا برای استفاده دوباره رزمندگان برندارم! همانطور که گفته شد صادق واقعاً جنگ را مسئله اصلی میدانست و شانه اش را زیر بارجنگ میبرد و آن را بلند میکرد در یکی از روزها یک تریلی سیمان به جبهه آمده بود صادق با گردشی که در اطراف مقر مهندسی میماند مشاهده میکند که نیروی بیکاری نیست که تریلی سیمان را خالی نماید بنابراین تریلی را کنار میزند و خودش به تنهائی آن را از سیمان خالی میماند! برای اینکه کار مربوط به جنگ لنگ نشود. از خصوصیات دیگر صادق این بود که به نماز جماعت اهمیت میداد هر جا صادق بود حتماً نماز جماعت برگزار می شد او گاهی اوقات در بین دو نماز صحبت میکرد چون حرف زدن و عمل کردنش یکسان بود. صحبتهایش همه را شیفته میکرد و همه را میگرفت از بزرگ و کوچک همه را، چون میدیدند صادق هر چه میگوید عمل مینماید. صادق سید و آقای جبهه را هیچگاه خسته ندیدند، هیچگاه ندیدند که از کار اظهار خستگی نماید او بارها در حین کار بر روی دکل از ارتفاع بلند دکل (30 – 150 متر ) به زمین سقوط کرد ولی خیلی خونسرد از زمین بر می خاست و بکار ادامه میداد و با این کارش دوستانش را دیوانه می کرد و این حرف یکی از همرزمانش کاملاً درست است که: " او به تنهائی یک جهاد بود."