پرواز از تفاحتا   بعد از ترور «شیخ راغب حرب»، سیدعباس برای سخنرانی به کنار مزار ایشان می رود. بعد از سخنرانی، دستش را روی قبر او می گذارد و به «احمد» پسر شهید شیخ راغب حرب نگاه می کند و می گوید: «وصیتی داری که بخواهی برای پدرت برسانی؟»   سپس به نزد «شیخ عبدالکریم» اسیر آزاده شده از زندان رژیم صهیونیستی می رود. محافظان سیدعباس، متوجه هلیکوپترهای جنگی اسرائیلی می شوند که حالت عادی نداشتند. این را، به سید می گویند. سید، می گوید: «مگر ترسیده اید؟» محافظ ها به شوخی می گویند: «اگر شما از جان خودتان نمی ترسید، ما زن و بچه داریم.»   سید، خم می شود، سنگی را از زمین برمی دارد و به دست پسر پنج ساله اش حسین می دهد و می گوید: «با این سنگ، آن هلیکوپترها را بزن.» سید عباس موسوی پس از ایراد سخنرانی در مراسم هشتمین سالگرد شهادت شیخ راغب حرب در جبشیت، به طرف بیروت حرکت می کند. همسرش «ام یاسر» و پسرش «حسین» نیز همراهش بودند. همسر سید، همیشه با او بود. چون سید به او گفته بود که من، شهید خواهم شد.   به منطقه ای به نام «تفاحتا» می رسند. ناگهان چند فروند هلیکوپتر، از پشت کوه هویدا می شوند و ماشین سید را موشک باران می کنند. بعد هم با یک موشک شش هزار درجه، ماشین سید را می زنند که مطمئن باشند، کسی در آن زنده نمی ماند.   دو محافظی که کنار سید نشسته بودند، فقط قسمتی از بدنشان می سوزد. اما شهید نمی شوند. آن دو محافظ، بعدها خوب می شوند و چهلم شهادت سید را هم می بینند. اما «سید عباس موسوی» به همراه «همسر» و «فرزندش» در سن ۴۰ سالگی در ۱۶ فوریه سال ۱۹۹۲ میلادی (۲۷ بهمن ماه سال ۱۳۷۱)  به شهادت می رسند.