* سالهای انتظار از 4 دی 1365 تا خردادماه 1380 یعنی 15 سال، هیچ اثر یا خبر مستندی از برادر ما نبود و همه در بلاتکلیفی بودیم. خوابهایی دیده میشد، مطالبی نقل میشد، استنباطهایی صورت میگرفت، اخباری میآمد، اما همه ظنی بودند که با برگشت پیکر سید مرتضی، شهادتش قطعی شد. البته همان اوایل دوستان ماجرای عقبنشینی در عملیات کربلای 4 را برای من گفتند وقتی عملیات در شب 4 دی شروع شد، رزمندگان از آب عبور کردند بعد از گذشتن از آب، عراقیها که در کمین بودند، آنها را تنگ در حلقه محاصره گرفتند وقتی رزمندگان شروع به عقبنشینی کردند و میخواستند سوار قایقها شوند و برگردند، عراقیها قایقها را میزدند. یکی از کسانی که موفق به بازگشت شده بود تعریف میکرد که: وقتی ما متوجه شدیم دشمن در کمین و آماده است و عقبنشینی شروع شد، 6 نفر داوطلب شدند و گفتند که ما میایستیم و عراقیها را مشغول میکنیم تا بقیه نیروها عقب بروند. آقا مرتضی یکی از آنها بود و من دیدم که هر 6 نفرشان به شهادت رسیدند. بازگشت در یکی از مراحل بازگشت پیکر شهدا، هزار پیکر آوردند. این شهدا را ابتدا به تهران بردند و در آن جا مراسم باشکوهی برگزار شد. به ما خبر رسید که آقا مرتضی هم بین این شهداست. دایی ما، آقای دکتر نوری که به این مراسم رفته بود میگفت: قبل از رسیدن به مراسم گفتم: آقا مرتضی! من چطور بین هزار شهید شما را پیدا کنم؟! خودت، خودت را به من نشان بده. وقتی وارد مراسم شدم،از یک قسمتی به جمعیت زدم. اولین تابوتی که روی دست مردم بود، رویش نوشته بود: «شهید سیدمرتضی شفیعی». پیکرها را که آوردند اهواز، مطابق معمول به کانون شاهد بردند. من به مادر نگفتم، خودم رفتم. تابوت را که باز کردم پلاک بود و چند استخوان و جوراب و یک کلاه پشمی که سید مرتضی معمولا سرش میگذاشت. بعد از مراسم تشییع شهدا، پیکر شهید سیدمرتضی در کنار حرم علی بن مهزیار دفن شد.