خانه‌ای کوچک در کوچه پس کوچه‌های نظام آباد تهران، داستان های عجیب و غریبی دارد که معنویت خانه را به گوش همه رسانده است. از محافظان «بیت رهبری» تا همسر محمود احمدی نژاد و ده‌ها و صد‌ها نفر که خواب دو فرزند شهید سادات این خانه را دیده‌اند و در همین اندرونی خانه کوچک، دعای توسل خوانده و حاجت‌روا  شده‌اند. این البته در مورد بیشتر شهدا صدق می‌کند. قرارمان را شخص ثالثی هماهنگ کرده بود و اولین بار بود که راهی خانه پدر و مادر شهیدان «سید مهدی و سید صاحب محمدی» می‌شدیم که از دور فقط روایت اتاق دست نخورده این دو برادر شهید را بعد از سال‌های پس از جنگ شنیده بودیم، اما صفا و محبت پدر و مادر شهیدان دیدنی‌تر و دلنشین‌تر از هر خاطره‌ای بود. روایت‌های پدر و مادر شهیدان محمدی، از اتفاقات این خانه و اتاق فرزندان شهیدشان شنیدنی و دیدنی است. شاید اصلا ابوالشهدا باید خود به تندی و شیرینی لهجه ترکیبی مازنی- عراقی اش از داستان زندگی در کربلا و ازدواجش با دختر عمو تا بیرون کردنشان توسط صدام و آمدن به محله نظام آباد و بعد هم ماجراهای سید صاحب و سید مهدی  توضیح دهد تا به دل بنشیند اما ما فقط گوشه ای از آن را به قلم می‌آوریم. ورودی کوچه تنگ، تاریک، بن بست؛ پر از عکس  شهدای همان کوچه است و به همین دلیل نام کوچه را «بن بست شهدا» گذاشته اند. پدر شهیدان، گویی نیم ساعتی است به خاطر مهمان نوازی بسیار خوبش، دم درب خانه منتظر مانده است. قبل از هر چیزی ما را راهنمایی می‌کند تا از پله‌های تنگ، باریک و قدیمی خانه به طبقه بالا برویم. البته در همان حیاط خانه هم یک اتاقکی ساخته شده است. پدر شهید درهای اتاق ها را باز می کند. همه چیز قدیمی است جز چند لوح و قاب عکس که گویی برخی از اشخاص برایشان هدیه آورده اند. پدر شهیدان شروع می‌کند و تند تند به بیان روایت‌هایی می‌پردازد که در این اتاق‌ها صورت گرفته است. پیش از هر چیز، در باره خالی از سکنه بودن این اتاق‌ها می گوید: ما قدیم اینجا زندگی می‌کردیم و این اتاق بزرگ، اتاق «سید مهدی» و «سید صاحب» بود که بعد از شهادتشان در حیاط خانه برای خودم و مادر شهیدان اتاقی ساخته‌ام و اینجا همین‌طور مانده است و مهمانان می‌آیند و نماز می‌خوانند، دعا می‌کنند و حاجت می‌گیرند!