هنگام خداحافظی پای من و مادرش را بوسید. همان شب برای بدرقه «عمار » به منزلش رفتیم. باید راس ساعت 1 بامداد 31 مرداد رو به روی سازمان حج و زیارت میرسیدیم. پسر کوچک عمار تب داشت و همسرش نتوانست ما را همراهی کند. عمار نشانه های رفتن و پر کشیدن را داشت. به خانمش گفته بود که اگر برای من اتفاقی افتاد مرا اینجا دفن کنید و حلالیت خواست.