صبح تاسوعا وقتی به شهادت رسید ما در خانه بودیم. پسر خواهرم از طریق تلگرام باخبر شده بود. روز تعطیل از سمنان به سمت تهران راه میافتد و به خانواده میگوید فکر کنم محمد حسین زخمی شده است. برادرم و همه فامیل در سمنان و شاهرود از طریق تلگرام با خبر شدند. همان روز الهه تعریف کرد دیشب خواب دیدم محمد حسین شهید شده است. گفتم خب خوبه خواب زن برعکس میشه و محمد حسین زنده است!
** بدترین لحظه زندگی یک مادر
پای تلویزیون بودیم. حالا همه فامیل به من زنگ میزنند حالم را میپرسیدند. یکهو بلند شدم به همسرم گفتم چطور شده همه امروز به ما زنگ میزنند؟ با اینکه همیشه تماس میگرفتند ولی انگار این زنگها خاص بود. دلشوره به دلم افتاد. زنگ زدم به همسر برادرزادهام. پرسیدم شوهرت کجاست؟ گفت راه افتاده بیاید تهران. خودش از ماجرا خبر داشت. با صدای بلند پرسیدم چه اتفاقی افتاده که میخواهد بیاید تهران؟. شماره برادرزادهام را گرفتم. پرسیم کجایی گفت مسجد سمنان هستم. گفتم: برای چی داری میایی تهران؟ همسرم گوشی را گرفت گفت: به رضا بگو چی شده. تنها چیزی که گفت بیایید سپاه.