در بین راه بود که سرهنگ اشرف مرد روحانی نما خبر آزادی امام خمینی را به زیادخان و رستم خان داد و گفت: حالا که امام آزاد شده بهتر است خود را تسلیم کنید. من قول می دهم که شما را به منطقه خودتان، جایی که قبلاً زندگی راحتی داشتید برگردانم. وقتی این شرایط پیش آید متوجه می شوید که اختلاف میان شاه و امام خمینی تمام و همه چیز درست شده است وی در حالی که متوجه تأثیر حرف های خود شده بود گفت: از طرف دولت برای شما امان نامه آورده ام. زیادخان و رستم خان با حرف های مرد روحانی سرهنگ اشرف به فکر فرو رفتند. بسیاری از زنان و کودکان بر اثر بیماری، نبودن آذوقه و خستگی ناتوان شده بودند. مردان عشایر نیز دیگر مهمات نداشتند تا بتوانند به مبارزه ادامه دهند. در این زمان بود که آنها امان نامه را امضا کردند.
آن شب تا صبح برای عشایر شب سختی بود. شیرمردان و شیرزنان در دل کوه با نگرانی به صبح نزدیک می شدند. رستم خان که همه افراد قوم و قبیله او را به ایمان و تدین قبول داشتند برای مردم قبیله اش از شهادت گفت این در حالی بود که رستم خان تا صبح مشغول رازونیاز با خدا بود.
رستم خان حدس می زد که اتفاق بزرگی در راه است. او از امضا امان نامه احساس خوبی نداشت. هفتم محرم سال ۱۳۴۲ در حالی که افراد عشیره و قوم در حال خواندن نماز بودند، نیروهای نظامی به سرکردگی سرهنگ اشرف از پشت به آنان حمله کردند. باران تیر و گلوله و خمپاره بر سر مردان و زنان شجاع قوم باریدن گرفت. در این حمله ناجوانمردانه تعدادی از مردان عشایر به درجه شهادت رسیدند و بازماندگان به اسارت گرفته شدند. عشایر با تنی خسته و مجروح برای عبرت مردم در میادین شهر لارستان در معرض دید قرار گرفتند. می گفتند: اینها اشرار خطه فارس هستند. اجساد شهدا پس از چند روز در روز دهم محرم از میادین لارستان به منطقه متروکی منتقل و به خاک سپرده شد.
و پس از آن یک نفر که گفته می شد پزشکی آمریکایی است برای درمان بازماندگان قبیله نزد آنان رفت و پس از تزریق آمپول صد تن از آنان را به شهادت رساند.