طاهره با اعضای انجمن اسلامی دبیرستانهای دخترانهی آمل در جماران به دیدار حضرت امام شتافت. در بهشتزهرا کنار مزار آیتالله شهید بهشتی میثاق بست که در مسیر روشنشان گام بردارد. خاطرات این سفر روحانی مدتها در یادش سبز بود. بعد از بازگشت از این سفر یک شب خواب دید سفرهای گستردهاند و شهیدان دور تا دور سفره نشستهاند. طاهره به صورت تک تک به شهدا چشم دوخت. شهید فضلی و شهید قدیر را که از شهدای انجمن اسلامی محل بودند بینشان دید. آیتالله بهشتی چند دقیقهای برای آنها حرف زد. وقتی دید طاهره گوشهای ایستاده به او هم تعارف کرد سرسفره بنشیند. وقتی صبح کنار سفرهی صبحانه خوابش را برای مادر و عباس تعریف کرد، به آرامی گفت: من شهید میشوم. عباس به یاد انشای طاهره افتاد که اول نوشته بود دوست دارم فلسفه بخوانم؛ اما در پایان نوشت به من الهام شده که پیش خدا خواهم رفت. هر وقت عباس از او میپرسید:
- در آینده میخواهی چه کاره شوی؟
میگفت:
- من آیندهای ندارم.