ادب شهید در برابر پدر  سال 64 بود که به هواي ديدار رضا راهي جبهه شدم و مدتي مهمان رضا بودم. روزي به پيشنهاد رضا براي ديدار از خط رفتيم. آنجا رضا مشغول صحبت بود که من به سمت تانکر آب رفتم تا آبي بنوشم. ناگهان رضا تا مرا ديد به سمتم دويد و ليوان را از دستم در آورد. فکر کردم شايد ليوان آلوده است که اين چنين با عجله آن را از دستم در آورد. اما ديدم رضا سريع رفت و همان ليوان را آب کرد و به دست من داد. با تعجب در حالي که آب را که مز مزه مي کردم، علت کارش را پرسيدم. خنديد و با شرم گفت: « من تنها به وظيفه خودم عمل کردم!» لذت بردم از اين همه ادب اين پسر، که حتي حاضر نبود پدرش در جايي که او هست خودش يک ليوان آب بردارد، وقتي مي خواست مرا خطاب کند، حتماً کلمه شما را به کار مي برد.