در زمان حضرت علی علیه السلام جوان قصابی بود که حرفه  سلاخی و قصابی را تایید می‌کرد و اگر کسی می خواست به این شغل بپردازد باید از وی تایید صلاحیت می‌گرفت.  در مورد این شخص روایت شده است که روزی کنیزی به سراغ جوانمرد قصاب آمد و طلب گوشت کرد، اما جوانمرد قصاب هر گوشتی به او می‌داد راضی نمی شد، تا جایی که جوانمرد قصاب عصبانی شد و به او گفت پولت را بگیر، من گوشت به تو نمی فروشم. کنیز که از سرزنش ارباب خود می ترسید و نگران بود که اگر بدون گوشت به خانه برگردد مورد آزار قرار بگیرد از ناراحتی به گریه افتاد. در همین حین حضرت علی علیه السلام که در حال گذر از آنجا بود متوجه این ماجرا شد و به جوانمرد قصاب گفت که به کنیز گوشت بدهد. جوانمرد قصاب که حضرت علی را نمی‌شناخت از این دستور حضرت علی سرپیچی کرد و به علامت منفی سر تکان داد. بعد از این که حضرت علی علیه السلام از آنجا دور شد شخصی به جوانمرد گفت تو علی بن ابیطالب را نشناختی. روایت است که جوانمرد قصاب از این حرف شوکه شد و از اینکه از فرمایش حضرت علی سرپیچی نموده بود نادم و پشیمان گردید و در نتیجه دو چشم خود را با کارد از حدقه درآورد و دست خود را نیز با ساطور قطع کرد و به آن شخص گفت که مرا نزد حضرت علی ببر.  بعد از اینکه حضرت علی متوجه ماجرا شد گفت چشم و دست او را در جای خود قرار دهند. سپس فاتحه‌ای خواند و بر جوانمرد قصاب دمید و چشم ها و دست او خوب شد. در داستان هایی که در مورد جوانمرد قصاب آمده است او را یکی از مریدان و هواداران حضرت علی علیه السلام می دانند. جوانمرد قصاب که از او با نام پیر افسانه ای یاد می‌کنند  به احتمال قوی همین جوانمرد قصاب است که یکی از مریدان  حضرت علی علیه السلام است . قصابان افغانستان در شب های جمعه به یاد جوانمرد قصاب نذری می‌دهند. در روایات آمده است که به احتمال زیاد بقعه منتسب به جوانمرد قصاب که در تهران قرار دارد مربوط به همین جوانمرد قصاب است.