: آخرین بار که فوزیه به پاوه رفت اواخر دوره دو دوساله او بود. به ما خبر دادند که آن اطراف درگیری شده و اتفاقاتی افتاده است. پدر من پیر بود و برادرانم نیز بچه بودند و برای اطلاع از احوال فوزیه نمیتوانستیم به پاوه برویم. تا اینکه یک روز تابستانی من مشغول درس خواندن بودم و پدرم نیز در ایوان نشسته بود که ماشین دژبانی جلوی منزل ما ایستاد و به ما گفتند که دست فوزیه تیر خورده است اما به دلیل شرایط آنجا ما نمیتوانیم او را ببینیم.
در آن زمان تیر خوردن به ویژه برای یک دختر جوان در شهر غریب یک مسئله غیرقابل قبول و سنگین بود. همان موقع پدرم به معنای وقعی توان خود را از دست داد و مادرم بسیار غصهدار شد.
فوزیه با حقوق ناچیزی که داشت یک خانه محقر و سادهای که وام روی آن بود برای ما خریده بود و هر بار که بر میگشت یک وسیله برای منزل تهیه میکرد و این باعث خوشحالی مادرم میشد.
یک روز قبل از شهادت او مادرم گفت که صدای فوزیه را از اتاق بالا میشنود که او را صدا میزند. مادرم میگفت که مطمئن است فوزیه بیمار است و به کمک ما احتیاج دارد اما ما او را دلداری میدادیم و حرفهایش را به حساب دلتنگی مادرانه گذاشتیم.
بالاخره پدر و عمویم به دنبال فوزیه رفتند که در مسیر قزانچی نیروهای سپاه به دلیل اوضاع نامناسب منطقه مانع از رفتن آنها شدند. نزدیک غروب همان روز بود که به ما خبر دادند که تعدادی از اجساد شهدا را آوردهاند و ما باید برای شناسایی برویم.
لحظهای که پیکر آغشته به خون فوزیه را مادرم دید بسیار سخت بود و از آن روز مادرم تغییر کرد. برای خانواده لحظات سختی بود...
تسنیم: براساس آنچه که از همراهان شهید فوزیه شیردل به یاد دارید، نحوه شهادت ایشان چگونه بوده است؟
خواهر شهید شیردل:بیست و پنجم مرداد ماه آخرین روز از دوره دوساله فوزیه در پاوه بود و قرار بود فردای آن روز برای همیشه به کرمانشاه برگردد. خانم نقشبندی از دوستان فوزیه به او میگوید که اوضاع منطقه مناسب نیست و دکتر چمران و دوستانش در حال درگیری با منافقان و ضدانقلاب هستند بهتر است شما سریعتر به کرمانشاه برگردید اما فوزیه به او جواب میدهد که مبارزانی که با منافقان میجنگند با برادران او تفاوتی ندارند و باید به آنها کمک کند و ماندگار میشود و به زخمیها کمک میکند.
پاوه یک منطقه کوهستانی بود و بیمارستان محل خدمت فوزیه نیز با 10 تختخواب دارای کمترین امکانات و در محاصره شدید منافقان و ضدانقلاب از خدا بیخبر بود.
شهید چمران دستور میدهد که پرستاران، زنان، کودکان و زخمیها را داخل یک وانت گذاشته و یک محلفه روی آنها بکشند و با عنوان زخمی از بیمارستان خارج و به خانه سپاه که از بیمارستان فاصله داشت منتقل کنند. فوزیه هم یکی از این افراد بود. در همان هنگام یک بالگرد به منظور رساندن مهمات به نیروهای شهید چمران به پاوه اعزام شده بود. فوزیه به منظور علامت دادن به بالگرد از زیر محلفه بیرون میآید و از ناحیه پهلو مورد هدف گلوله منافقان قرار میگیرد ولی کوتاه نمیآید و باز هم تیر میخورد و از پا میافتد و تازه متوجه گرمی و خونریزی پهلویش میشود تا اینکه به خانه سپاه میرسند.
خانه سپاه فاقد هرگونه امکانات از جمله آب و برق بوده است. فوزیه در این شرایط و با زبان روزه و بدون هیچ درمانی هفده ساعت خونریزی داشته است. شهید چمران و همرزمانش بیشتر از همه ناراحت فوزیه بودن که نمیتوانستند برای او کاری کنند.
بعدد از فرمان امام خمینی(ره) مبنی بر آزادسازی پاوه، نیروهایی به آنجا اعزام شدند و افرادی که در خانه سپاه بودن را به داخل بالگرد انتقال دادند. جسم ناتوان فوزیه که اندکی جان داشت همراه آنها بود. بالگرد هنگام اوج گرفتن مورد هدف ضدانقلاب قرار گرفت و با کوه برخورد کرد و متلاشی شد. شهید چمران درباره خواهرم میگوید دردناکترین صحنهای که دیدم صحنه پرستار جوانی بود که با لباس سفید آغشته به خون و کبود شده از هلیکوپتر آویزان شده به گونهای که پاهایش در داخل هلیکوپتر و بدنش روی زمین کشیده میشد.
تسنیم: برخورد پدر و مادر شما هنگام شنیدن خبر شهادت شهید شیردل چگونه بود؟
خواهر شهید شیردل: زمانی که خواهرم شهید شد جنگ تحمیلی آغاز نشده بود و مردم با نام شهید و شهادت غریب بودند و با خمپاره و تفنگ آشنا نبودند. زمزمههایی از کارشکنیهایی دولت وقت در میان مردم وجود داشت اما تصور نمیکردیم که به این شدت باشد. و مطمئن بودیم اگر مشکلی هم به وجود میآمد فوزیه به دلیل صمیمیت با پدرم در میان میگذاشت.
در جنگ تحمیلی جوانان در پایگاههای بسیج ثبتنام میکردند، آموزش میدیدند و به مقابله با دشمن میرفتند، اما در مبارزه با ضدانقلاب و منافقان افرادی همزبان ما به کشور خیانت کرده و مردم عادی در برابر آنها بدون تشکیلات خاصی به مبارزه برخواسته بودند.