جبهه كه بر می ‏گشت به ديدن اقوام و گاهى به منزل شهيد محمود كاوه مى ‏رفت. در آن‏جا نماز مى ‏خواندند، با هم صحبت و براى جبهه برنامه ریزی مى‏ كردند. در جبهه بسيار فعّال بود. گاهى به وسيله آر. پى . جى تانك‏ هاى دشمن را منهدم می زد. گاهى با گذاشتن زخمى ‏ها بر روى موتور سيكلت، آن‏ ها را به پشت جبهه منتقل مى‏ كرد. در عمليّات ‏هايى شركت کرد كه هيچ كس اميدى به بازگشتش نداشت. همه مى‏ گفتند: «او شهيد می ‏شود.» بعد از اتمام عمليّات بسيار گريه مى ‏كرد. وقتى دوستانش علّت گريه‏ او را مى ‏پرسيدند، مى ‏گفت: «چرا من شهيد نمی ‏شوم؟ مگر هنوز لياقت شهادت را پيدا نكردم؟» پدر شهيد مى ‏گويد: «آخرين بار مى‏ خواست با هواپيما و يا قطار برود، امّا نشد كه مجبور شد با اتوبوس برود و ديگر برنگشت.»