هیچ کس مشوق جواد نبود که به سوریه برود و خودش مشتاق بود که در راه خدا کار انجام بده و همیشه بهم گفت که مادر حضرت زینب (س) عمه من است به او می گفتم مادر شما که سید نیستی در جوابم گفت مگر باید سید بود که حضرت زینب (س) عمه من باشد حضرت زینب (س) عمه همه ما است. وی گفت: جواد با توجه به اینکه فرمانده گردان بود و نیروی هایی که در اختیارش بودند به آنها سخت گیری نمی کرد همیشه گفت که من بابای آنها هستم و پسرم جواد گفت یک روز یکی از مسئولین ایرانی آمده بود نزد ما آن روز خیلی هوا سرد و بارانی بود و این مسئول کتش را درآورد و به من داد و گفت این کت را بپوش تا زیر باران خیس نشوی برگشتم گفتم من نمی پوشم من چگونه این کت را بپوشم در حالی که نیروهایم زیر باران باشند به والله کت را نمی پوشم مگر برای نیروها کت تهیه کنید و این بود دستور دادند برای همه بچه ها کت آوردند.