مادر ام یاسر روزهایی را به یاد می آورد که دامادش – از شدت علاقه‌ای که به ام یاسر داشت –نزد او می ‌آمد و با شور و اشتیاقی مثال نزدنی می گفت: «حاجیه خانم، از او متشکرم که دختری چون سُهام را به دنیا آوردی و تربیت کردی.». روزهایی که سید عباس در پاسخ به رزمنده ای که به او می گفت: «من اگر شهید بشم، می‌رم پیش حوری‌ها.» می گفت: «اما من حوری نمی‌خوام؛ حوریه ی من ام یاسره.» و فرزندان سید عباس نیز روزهایی را به یاد می آورند که پدر، با لباس خونین و سفیدک زده از عرق، از منطقه عملیاتی به خانه بازمی‌گشت و مادر، پدر را به محض ورود به خانه در آغوش می گرفت و می بوسید و هنگامی که از پدر می شنید که «اجازه بده اول دوش بگیرم، بعد بیام خدمتتون.» می گفت: «دوست دارم توی همین لباس بغلت کنم.». روزهایِ مادری که هر سال و بدون استثناء، پدر برای مادرشان مراسم می گرفت؛ مراسمی که در آن ها، هر یک از فرزندان مسئولیتی داشت: یکی اول مراسم قرآن می خواند، یکی شعر می خواند و .. روزهایی را به یاد می آورند که وقتی صحبت از علاقه مثال زدنی مادر به سید عباس می شد، مادر می گفت: «من بوی حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) رو از پدر شما استشمام می کنم.