زندگی من و موسی به معنای حقیقی، یک عاشقانه شیرین بود. در تمام لحظات این زندگی غرق شادی و خوشبختی بودیم. به قدری ما کنار همدیگر خاطرات لذت‌بخش داریم، که تا آخر عمر می‌توانم با یاد آن خاطرات زندگی کنم‌. فقط از دنیا این را انتظار نداشتم که عمر زندگی قشنگ‌مان انقدر کوتاه باشد. ان‌شاءالله ادامه آن در بهشت... موسی مظلومانه به شهادت رسید. هیچ‌کس نمی‌دانست چرا به سوریه رفته است. مردم فقط قضاوت می‌کردند و تهمت‌ می‌زدند. می‌گفتند: او برای پول رفته. پس شهید نیست و... من تنها سکوت می‌کردم و فرو می‌ریختم؛ چراکه هیچ‌کس از عشق و هدف و اعتقادات موسی خبر نداشت، چه برسد از کارش... حتی به من هم که همسرش بودم، می‌گفت، «هرچه کم‌تر بدانی، راحت‌تر هستی...»