«انا لله و انا الیه راجعون» فاطمه از آن خدا بود و به سوی او نیز بازگشت. دلم آرام شد؛ آرام آرام. دیگر بی تابی نمی کردم. مردم فکر می کردند دچار شوک شده ام چون به هرحال پاره جگرم سوخته بود اما این حادثه برای من عنایت الهی بود.
بعد از اینکه آتش خاموش شد و پیکر سوخته فاطمه را از کانتینر خارج کردند اجازه ندادند ببینمش؛ اما بعدها همسرم گفت: «آنقدر پیکر فاطمه داغ بود که هر چه پارچه سفید رویش می انداختند می سوخت و سیاه می شد!» بدن فاطمه را داخل پلاستیک گذاشتند و غسل دادند.
روز بعد پیکر فاطمه در ماهشهر روی دست مردم تشییع شد. به آتش کشیدن یک دختر سه ساله در خواب توسط منافقین نه تنها به جگر من که به دل مردم هم آتش زده بود. خودم شنیدم مرد میان سالی شعار می داد: «حسین، حسین،آتش زدن به خیمه ها.»