مادر شهید احمد غفوری پور می گوید: یک روز همسایه ها به من زخم زبان می زدند و می گفتند گوشت خوب و برنج خوب مخصوص خانواده های شهدا است و من هم به خاطر این حرف ها خیلی ناراحت شده بودم. شب آن روز احمد آمد به خوابم و به او گفتم: احمد جان کجایی که می خواهم خیلی حرف ها به تو بزنم. احمد گفت: مادر جان من می دانم که می خواهی چه بگویی، همه این حرفهای خوب و بد را بگذار به حساب خدا و حضرت ابوالفضل (ع). گفتم : احمد من دیگه صبر ندارم به من گفت خدا صبر هم به تو می دهد. اما وقتی از خواب بیدار شدم دیدم احمد اینجا نیست ولی یک تسبیح سبز در دامن گذاشته و رفته بود.