از حدود دو ماه قبل از شهادت و خصوصاً شب آخر زندگیش بسیار شاد و بشّاش بود و مکرّر خنده را بر لبانش می‌دیدیم. یک سفر به زیارت امام هشتم (علیه السلام) رفت و بعد از بازگشت عازم جبهه شد در آخرین لحظات که برای عملیات می‌رفتند (شهید مهدی نظیری، شهید رجبی و شهید اسداللّهی زوج ) هر سه همراه و دور هم بودند و صحبت می‌کردند دائماً لبخند می‌‌زدند و خوشحال بودند چون می‌‌دانستند که به سوی لقاء خدا می‌‌روند واقعاً که آن لحظات نه بر روی زبان جاری می‌شود نه با قلم می‌‌توان نوشت. فقط کسانی کمی خواهند فهمید، که در آن لحظات در کنار رزمنده‌ها بودند.  آری مهدی می‌‌دانست که این بار به آرزویش می‌رسد. و شامل رحمت الهی خواهد شد همان طور که به عده‌ای گفته بود که من این بار به شهادت خواهم رسید و نیز یک بار خواب دیده بود و یکی دیگر از برادران نیز خواب شهادت مهدی را دیده بود. شب عملیات با خنده می‌گفت: «حیف که امشب شب آخر است و شب عملیات و گرنه برایتان دو سه تا مزه می‌‌پراندم تا شاد شوید.»