السلام علیک یا بقیةالله فی ارضه....
مانند ابری که نمِ باران ندارد
مَن؛ خشکسالیِ دلم پایان ندارد
دیروز خیلی گریه کردن را بلد بود
چشمم توانِ قبل را الآن ندارد
من با فراقَت دائماً سرگرم هستم
این بینوا کاری به این و آن ندارد
دست از سر من برنمیدارد غمِ تو
داغت رهایَم میکند؟!..، امکان ندارد!
بیماری عُشّاق، زخمی لاعلاج است
دردی که هرگز نسخهی درمان ندارد
عُمر زلیخا پای یوسف رفت بر باد
عاشق شدن جز باختن تاوان ندارد
راهِ وصالِ یار دشوار است قطعاً
این مقصد اصلاً جادهای آسان ندارد
من مطمئن هستم که نان شُبهه خورده
هر کس به برگشتِ تو اطمینان ندارد
هر بار بد کردیم...، تو گردن گرفتی
اما به لطف تو کسی اذعان ندارد
باید برای این همه اندوهِ تو مُرد
باید برایت مُرد...، دور از جان ندارد!
بیمصرفم...، امّا فقط بگذار باشم
ظرفِ شکسته، جا در این دُکّان ندارد؟!
دارد اَجَل سر میرسد...، پس کِی میایی!
چشم انتظارت فرصتی چندان ندارد
محتاج آغوش تواَم...، من را بغل کن
فرزند، بیبابا سر و سامان ندارد
جانِ همان پهلو شکسته...، زود برگرد
جانِ گلی که روح در گلدان ندارد
طوری لگد زد...، میخ در پهلو فرو رفت...
نامردِ بیغیرت مگر وجدان ندارد!
در اوج تنهایی، صدف از دُر جدا شد
مادر به غیر از فِضّه پشتیبان ندارد.
(دعا بفرمایید)
https://eitaa.com/joinchat/1943797967C7cf4bb6c3d