آقا‌سجاد در بین خانواده ما و اقوام و آشنایان، یک شخصیت موجه با اخلاق اسلامی شناخته می‌شد. هرچند اعتراف می‌کنم که من تا زمان حیات دنیوی‌اش او را نشناختم. شاید کلیشه‌ای باشد گفتن این حرف‌ها اما هیچ چیز برای ایشان مهم‌تر از نماز اول وقت نبود. نیمه‌شب‌ها را به عبادت می‌گذراند. خودش و همسرش هر دو اهل نماز شب بودند. هروقت سجاد می‌آمد گیلان هرجا که به من و مادرش می‌رسید، چه درخیابان چه میهمانی خم می‌شد دست‌هایمان را می‌بوسید. چندبار به او خرده گرفتم اما می‌گفت من از این کارم لذت می‌برم، وظیفه من است! آیت‌الله احدی با سجاد آشنایی قدیمی داشت. قدیم‌ترها ایشان برای سخنرانی به مهدی می‌آمد. وقتی سجاد ۱۲ یا ۱۳ سال داشت. بعدها که آقا‌سجاد راهی قم شد گویا ارتباطاتش با ایشان بیشتر شد. گاهی برایم تعریف می‌کرد که در محضر آیت‌الله احدی بوده‌ام اما من هرگز اطلاع نداشتم که در کلاس‌های اخلاق ایشان هم شرکت می‌کند! بعد از شهادت آقا‌سجاد، آقای احدی به من می‌گفت من سال‌ها در حوزه درس خوانده‌ام، آیت‌الله شده‌ام اما از سجاد شما بسیار آموخته‌ام. آیت‌الله احدی می‌گفت سجاد قبل از سوریه رفتن با من تماس گرفت. گفت برایم استخاره کن. این کار را کردم آیه ۱۲۳ سوره توبه آمد.آیت‌الله احدی می‌گفت من دوست نداشتم این را برای سجاد بخوانم. به او گفتم ان‌شا‌الله هر زمان برگشتی برایت خواهم خواند. اما سجاد مکرراً تاکید داشت که آیه‌ای که اذن به شهادت و جهاد بدهد آمده یا نه؟ من اکنون می‌فهمم که سجاد به کمال رسیده بود و می‌دانست رفتنی است. فرماندهان و رفقایش می‌دانستند که او شهید می‌شود.سجاد کارش تهران بود مسکنش قم.