برادر شهید خاطره ای را برایمان نقل کرد از حضور در خیابان جهت مقابله با فتنه گران: "من و حسام چون فاصله سنی کمی داشتیم همیشه با هم بودیم. تو فتنه 88 من خیلی کم طاقت بودم. یک دفعه توی انقلاب بود، سر وصال. دیدیم پدرمون داره با موتور میاد که یک دفعه دیدیم به حاجی حمله کردند و دارن میزننش. من و حسام رفتیم جلو. من باهاشون درگیر می شدم ولی حسام فقط بلندشون می کرد و دورشون میکرد و میگفت اینا گول خوردن قضیه از یک جای دیگه داره آب می خوره."