شبی حضرت زهرا(س) را در خواب میبیند که به عروسیاش آمده است، شهید ردانیپور به ایشان میگوید: خانم!! قصد مزاحمت نداشتم و فقط میخواستم احترام کنم، حضرت زهرا (س) پاسخ میدهند: «مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیاییم به کجا برویم؟»
مصطفی دیگر تا صبح نخوابید و نماز میخواند، دعا و گریه میکرد و میگفت من شهید میشوم، دوستش گفته بود «این همه گریه و زاری میکنی، میگی میخوام شهید بشم دیگه زن گرفتنت چیه؟» جواب داد: «خانمم سیده میخوام اون دنیا به حضرت زهرا(س) محرم باشم، شاید به صورتم نگاه کنه!»
سالگرد ازدواج حضرت محمد(ص) و خدیجه کبری ازدواج کرد و گفت: عروسی واقعی من آن وقتی است که در خون خود بغلطم، در شب عروسی میکروفن را به دست گرفت و گفت: «فکر نکنین من با ازدواج به دنیا چسبیدهام، این وظیفه من بود و حضور در جبهه هم وظیفه دیگه منه.»