یکی پاسداران یگان تخریبِ «سپاه 11 قدر»، این گونه روایت می کند:
شب «عملیات والفجر مقدماتی»، من به یکی از گردان های لشکر8 نجف اشرف مامور شده بودم که الان اسمش خاطرم نیست. آن شب در ابتدای ستون قرار گرفتم و نیروها را از معبری که چند شب قبل کارش تمام شده بود جلو بردم. یکی از بسیجی های لشکر به نام «حمید زارع» که 16 یا شاید 17 سال بیشتر نداشت، در اختیار ما قرار گرفته بود تا در آوردن وسایل کمکمان کند. قیچی سیم بری که برای بریدن سیم خاردار در نظر گرفته بودیم، دست حمید بود.
در میانه ی راه، یک خمپاره خورد وسط ستون که تعدادی از بچه ها را زخمی کرد. در آن ظلمات شب که چشم چشم را نمی دید، از اوضاعِ حمید متوجه شدم که زخمی شده است. با این حال به حرکت ادامه دادیم تا رسیدیم پشت سیم خاردار. به حمید گفتم قیچی را بده. گفت همان جا که خمپاره خورد، موج انفجار، قیچی را پرت کرد و در تاریکی نتوانستم پیدایش کنم.