در حرم آنقدر گریه کرد که از هوش رفت از بچگی دوست داشت که من کنارش بنشینم و برایش از حضرت زهرا (س)، امام حسین (ع)، امام علی (ع) و بقیه ائمه بگویم. با بقیه بچه‌ها متفاوت بود. بعد از شهادتش به این نتیجه رسیدم که محمد برای این دنیا خلق نشده بود. ائمه را خیلی دوست داشت. حرم زیاد می‌رفت. از امام رضا (ع) می‌خواست که بتواند به سوریه برود. می‌گفت: «خوش بحال کسانی که سربازان امام زمان (عج) شوند؛ من تلاش می‌کنم که انگشت کوچیکه‌ اینها شوم.» به مطالعه‌ زندگی ائمه (ع) خیلی علاقه داشت. کتاب‌های متعددی از جمله در مورد ظهور امام زمان (عج) مطالعه می‌کرد. وقتی من بنابر احساس مادری‌ام، با رفتنش مخالفت می‌کردم، در مورد حوادث منطقه از جمله یمن و ارتباط آن‌ها با ظهور امام زمان (عج) برای من صحبت می‌کرد. در ایام فاطمیه لباس مشکی می‌پوشید و صبح از خانه بیرون می‌رفت؛ نمی‌دانم کجا می‌رفت. خودش هم چیزی تعریف نمی‌کرد؛ شب می‌آمد، نماز و قرآن و دعایش را می‌خواند و می‌خوابید. دوستانش تعریف می‌کردند که وقتی روضه حضرت رقیه (س) و حضرت زهرا (س) خوانده می‌شد، محمد خیلی گریه می‌کرد. حتی وقتی در حرم حضرت زینب (س) این روضه خوانده شده، از هوش رفته است.