برادر شهید نقل می کند:
پس از شهادت دوستانش، شهید غلامرضا داودی و شهید عباس داودی، حامد خیلی افسرده و غمگین بود و همیشه در یاد آن دو رفیق سفر کرده، بیتابی میکرد. پدرم که این وضعیت را دید، سعی کرد تا با شیوههای مختلف او را از این حالت در آورد. برادر شهید غلامرضا داوودی را واسطه قرار داد تا او را راضی به ازدواج کند.هر چه حامد میگفت که من شهید میشوم، خودتان را به زحمت نیندازید، دیگران قبول نمیکردند. سرانجام راضی شد که به «سروکلا» برود و نزد عمویش حجةالاسلام شیخ علی سروی برای ازدواج استخاره بگیرد. برای ازدواج چند خانواده را نشان میکنند و برای هر کدام استخاره میگیرند، ولی در کمال تعجب همة استخارهها بد میآید. حامد پس از این قضیه گفت:
– «عمو جان! من که گفتم زنهای این دنیا قسمت من نمیشوند.»
کمتر از چهل و پنج روز بعد، حامد میهمان حوریان بهشتی بود.