حسین اصالتاً اهل شلمانشهر از توابع لنگرود بود اما بهخاطر شغل پدرش در قم زندگی میکرد و بزرگشده قم بود. پس از ازدواج در تهران ساکن شد. در مدت سه سال زندگی متأهلی، در مجموع حسین سه ماه هم در خانه نبود؛ آن هم بهصورت مقطعی؛ با وجود این، همسایهها و کسبه محل همگی او را میشناختند و قبولش داشتند. حسین نهفقط میان نیروهایش بلکه میان فرماندهان و رفیقانش هم محبوب بود. زمانی که من میخواستم برای شهادتش پلاکارد نصب کنم؛ بقال محلهشان آمده بود و با اشک میگفت: «چندباری بیشتر ندیده بودمش ولی واقعاً مرد بود».
او از نحوه رفتار حسین با خانوادهاش چنین میگوید: حسین 6 سال انتظار کشید تا توانست جواب بله را از همسرش بگیرد. خیلی کم خانه میرفت. تنها فرزندش چهار ماه بعدبه دنیا آمد. با اینکه زیاد فرصت نداشت که میان خانواده باشد ولی طوری رفتار میکرد که هم همسرش و هم خانواده همسرش را راضی نگه داشته بود، مثلاً یادم هست یک روزی زنگ زدم که او تازه از مأموریت آمده بود، به او میگفتیم: «حسین، بیا برویم بیرون.» میگفت: «قول دادم بروم خانه و شام و ناهار درست کنم برای منزل». اگر 10 روز مرخصی بود عین 10 روز را در خانه و در خدمت خانمش بود.
حتی پدرش هم نمیدانست فرمانده بوده است/شیر سامرا یکی از نیروهای او بود/اهل خودنمایی نبود و موقع سرکشی حاج قاسم از خط نمیرفت