گمنامی را یکی از ویژگیهای این فرمانده شکستناپذیر میداند و در این باره میگوید: آنقدر حسین گمنام بود که پدرش هم نمیدانست کجا کار میکند و بعد از شهادتش فهمید او فرمانده بوده است. حتی از مجروحیتهای او شاید فقط یکی از 5 بار مجروحیت را میدانست. وقتی خانواده و پدرش فرماندهان عراقی را در مراسم تشییعش دیدند متعجب شدند. حتی شهادتش هم در گمنامی بود. او البته همیشه سربهزیر، گمنام و بیریا بود، مثلاً وقتی در خط میگفتند «حاج قاسم میآید خط پدافند را سرکشی کند.»، خوب، او مسئول بود و تمام زحمات بر دوشش. مهدی نوروزی که شیر سامرا لقب گرفت یکی از نیروهای او بود، نیرویی که 40 روز آمد سامرا و شهید شد. حسین نزدیک دو سال در سامرا بود اما وقتی به او میگفتند: «بیا برویم با حاج قاسم موقع سرکشی کنار گنبد امامان معصوم(ع) یک عکس در سامرا بگیر.»، نمیرفت.همیشه آخر جلسه مینشست/معاملهاش با امامین عسکریین(ع) بود
میگفتند «بیا برو در جلسه شرکت کن و نقشه را توضیح بده» نمیرفت و به فرماندهان دیگر میگفت "رفتید در جلسه به حاج قاسم این نکات را بگویید تا من بروم و به خط سرکشی کنم."، نگران بود این کارها نیتش را خدشهدار کند. معاملهاش با امامین عسکریین(ع) بود. هر جایی که اسمی مطرح بود و جلسهای برگزار میشد با اینکه او فرمانده بود اما آخر جلسه مینشست و نیروهایش بهجای او توضیح میدادند. گمنام بود و همین خصوصیاتش او را آنقدر دوستداشتنی کرده بود و آنقدر جذاب بود که وقتی نمیدیدیمش دلمان برایش تنگ میشد.