میگفت: نمیروم شهید شوم، میروم که بکشم/آنقدر میجنگم تا ریشه تکفیری را بخشکانم
همرزم شهید قمی از اعتقادات شهید در مورد شهادت و مبارزه چنین میگوید: حسین وصیتنامه نداشت؛ اصلاً دنبال این چیزها نبود، مثلاً آقای نریمانی که با آن صوت قشنگش میخواند: «منم باید برم...آره برم سرم بره...» حسین میگفت: «اینها چیست؟ باید برویم آمریکا را نابود کنیم. من که نمیروم شهید شوم، من میروم که بکشم.»، طرز فکرش این بود که باید آنقدر این تکفیریها را بکشد که نابود شوند؛ اعتقادش این بود که "من جزو 313 یار امام زمان هستم پس باید زنده بمانم". پس از شهادتش هم همه گفتند حیف بود که حسین شهید نشود و از سوی دیگر بدا به حال ما که حسین را از دست دادیم. زمانی که من خبر شهادت حسین را شنیدم اصلاً باور نمیکردم. فکر میکردم که حتماً اتفاق حادی افتاده که حسین شهید شده است.
حسین یکی از آن هزاران نیرویی بود که حاج قاسم دارد
او در پایان این فرمانده را یکی از هزاران نیروی حاج قاسم توصیف میکند و میگوید: اصلاً خودش دنبال شهادت نبود. من مطمئنم که حسین خودش فکر نمیکرد که شهید بشود. میگفت "من میجنگم تا ریشه تکفیری را بخشکانم."، حتی لحظه شهادت یکسری دستورات ایمنی برای بستن زخمش میگفت و میگفت "گروه خونی من ب مثبت است، حواستان باشد" و همه چیز از جمله مجروحیت خودش را مدیریت میکرد