صد تکبیر مقدمه زیارت جامعه کبیره را سر داد که ناگاه چشمانش بسته شد و پرده کنار رفت و دید آنچه را که باید می دید...
«متوجه شدم كه به حالت دو زانو در برابر آقا و سرور و مولای بزرگواری با قامتی رشید و دیبائی لطیف و درخشان بر تن، نشستهام و تعدادی با لباس ساده نظامی كه سه نفر سمت راست آن بزرگوار و سه نفر سمت چپ برگرد آن حضرت به حالت دو زانو نشسته بودند كه آن سیّد جلیل القدر به من خطاب نمود كه: سیّد ناراحت نشو ، همین كسانی كه تو با آنان همنشین میباشی من هم با تعدادی از ایشان همنشین میباشم ،بعد از گفتاری چند با آن عزیزجان متوجه شدم كه سیّد ما و مولای ما و امام ما حضرت حجه بن الحسن العسكری روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه فدا است. بعد از چند لحظه دیدم پرده جلو آمد و چشم هایم باز گردید. با حالت تضرع و ابتهال و زاری و گریان در حالی كه قابل وصف برایم نبود و در پوست خویش نمیگنجیدم زیارت جامعه را خواندم...»
آن شب گذشت و راز سر به مُهر دلدادگی «سید» به امامش برای هیچکس گشوده نشد اما بعدها...