این را مینویسیم تا فردای روزگار بدانند ما هم با آه غزه میمردیم ... فقط دستمان بسته بود همانطور که در سقیفه دستمان بسته ماند وای بر ما که تمام بلاهایمان از آن سقیفه شروع شد .. نمیدانم چه حکمتی بود یادم نمی آید پایمان را روی مورچه ای گذاشته باشیم .. از کوچه که رد میشدیم با فاصله از یاکریم ها میرفتیم تا نکند از هراس ما برمند و دانه نخورند .... نمیدانم چه مصلحتی بود که هم عصر درد غزه شدیم، هم عصر اینترنت شدیم و با چشمانمان سنگ بسته شده به شکم بچه‌های غزه را دیدیم نمیدانم ... این دردها فراتر از تحمل عواطف ما بود... ما را با این لالایی‌ها بزرگ کرده بودند بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار تو کز محنت دیگران بی‌غمی نشاید که نامت نهند آدمی بله ! نشاید که ما دیگر خود را آدم بدانیم ✍عالیه سادات 🍃___