الحقنی بالصالحین«یرتجی»
جلال با حالتی غمگین در گوشه‌ای زانوی‌ غم بغل گرفته بود پرسیدم اتفاقی افتاده؟ گفت دیشب در پادگان مشغو
از اصفهان به قم میرفت . صدای اهنگ مبتذلی که راننده گوش میکرد جلال رو ازار  میداد .رفت با خوشرویی به راننده گفت : اگر امکان داره یا نوار و خاموش کنید ، یا برا خودتون بذارین  راننده با تمسخر گفت : اگه ناراحتی میتونی پیاده شی ! جلال رفت  توی فکر،  هوای سرد ، بیابان تاریک و.... قصد کرد  وجدان خفته  راننده رو بیدا رکنه ، اینبار به راننده گفت :  اگه خاموش نکنی پیاده میشم.راننده هم نه کم گذاشت و نه زیاد ،  پدال ترمز رو فشار داد و ایستاد و گفت  بفرما ! جلال پیاده شد اتوبوس هنوز خیلی دور نشده بود  که ایستاد! همینکه  جلال به اتوبوس رسید راننده به جلال گفت :  بیا بالا جوون ، نوارو خاموش کردم