مادر شهید مهدوی داخل وسایل محمد شعری را که او برای دوست شهیدش سروده بود این چنین می خواند:
یک صبا ازم پرسد تو کیستی؟
این مکان از بهر چیستی؟
گفتمش عبدالحمیدم
زنده من با این امیدم
بهر این از خلق بریدم
بهر عشق مرتضی با سر دویدم
هر زمانی، یاد یاران را شنیدم
بهر عشق پاکشان دویدم
دردشان را با جان خریدم
تا که مولا داد این نوید
من کیم؟ عبدالحمیدم
خاکی ام، عبدالحمیدم
افلاکی ام، عبدالحمیدم
من کیم؟ عبدالحمیدم
دنیا و آئینم، حسین و مرتضی یند
اصلم از ارباب عشق است
نام من سردار عشق است
جان من ارزش ندارد
من کیم؟ عبدالحمیدم
جان ناقابل بدادم در مسیر حق پرستی
با همین ناقابلم شهد شهادت را خریدم
ناله کردم در فراق و دوری تو
هر زمانی هر مکانی نام یاران آشنا بود
بهر عشق پاکشان با سر دویدم
اصل از ایل و تبار عاشق بازان خدایی است
چون حسین بن علی (ع) در کل عالم شه، ندیدم
هر جا که سخن نام زیبای تو بود
افلاک و زمین به سر سپاری دیدم
جان را به نگاه مست دوست بخشیدم
محمد همیشه می گفت: هر کاری که می خواهی انجام بدهی، ببین دردی را از امام زمان (عج) دوا می کنه یا نه؟ - تکه کلامش بود