توسل شهید ردانی پور به امام زمان ارواحنا فداه مصطفی دعای کمیل را در بهترین حالت خواند و به قول معروف سیم بچه ها وصل وصل بود. پس از یکی دو ساعت که دعا تمام شد، مصطفی بدون اینکه از حالت دعا خارج شود، با پای برهنه و با گریبان چاک شده به طرف بیابان در جهت شرق که در انتها به آب گرفتگی هور شادگان ختم می شد، مهدی گویان شروع به دویدن کرد. یاران او نیز همصدا و گریان حرکت می کردند. حالت عجیبی بود. صدای سربازان امام(عج) در بیابان می پیچید:« یابن الحسن کجایی، آقا چرا نیایی؟…» چند کیلومتر این دویدن و استغاثه در زیباترین صورت ادامه داشت. مصطفی آن قدر رفت تا حتی از هیاهوی جبهه هم دور شد و آنها که کشش داشتند با او همراه بودند. در نقطه ای سجاده ای پهن کردند، بسیار تمیز و زیبا، زیر سجاده نیز پتویی سیاه از همان پتوهای سربازی. و بچه های امام گرداگرد سجاده را احاطه کردند و صدای آنها به عرش می رسید. مصطفی توسل را رها نمی کرد و می گفت:« آقا جان باید در جمع حاضر شوید، ما غریبیم. بی یار و یاوریم.