شب دوم خاکسپاری او بود که یکی از همسنگرانش برگشت و در سخنرانی خود گفت: ما گردان تخریب بودیم و در جایی به سیم خاردار برخورد کردیم، برای عبور از آنجا باید محافظ و یا وسیله ای بر روی سیم خاردار گذاشته می شد تا بچه ها عبور کنند. درچنین موقعیتی شهید غلامی داوطلب شد که من بر روی سیم خاردار می خوابم تا بچه ها عبور کنند، شهید غلامی بر روی سیم خاردار دراز کشید و بچه ها از روی او عبور کردند. بچه ها همه عبور کرده بودند و شهید غلامی داشت از روی سیم خار دار بلند می شد که ناگهان تیری در پیشانی او نشست و به شهادت رسید. آن شب مردم بجستان از شنیدن این اتفاق از زبان همسنگر او در مسجد شهر گریه می کردند و انگار در و دیوار مسجد با آنها هم صدا شده بود.