شبهای قدر بود. خیلی نگران حالش بودم. شب 21 ماه رمضان بود. زنگ زد گفت : برای من خیلی دعا کنید، به آرزویم برسم. و از همان شب گوشیاش خاموش شد ، نگرانی ها هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد. اشکها و دلتنگیهای مادر انبار میشد روی هم. بغضهایش را میخورد و لحظه ای یک بار با صدای گوشی خاموش حسین رو به رو میشد. شب 23 ماه رمضان تک تیر انداز تکفیریها از پشت سر در تدمر حسین را میزند و دعاهای مادرم در شب 21 ماه رمضان در حق حسینش مستجاب شد و عاقبت به خیری نصیبش شد.