قبل از رفتن به عارفه و مائده (دو دخترم) گفت: "مراقب مادرتان باشید و به حرفش گوش بدهید تا من برگردم "او با خنده سفارش مرا به فرزندانمان می کرد و حالا برعکس ان اتفاق افتاده و من باید در نبود او مراقب دو دخترم باشم. در مکه که بود دائما تماس می گرفت و احوال ما را جویا می شد دلتنگی برای خانه و خانواده در گفتارش کاملا مشخص بود و می گفت: بارها سفر رفته ام و از شما دور بودم اما نمی دانم چرا این دفعه این قدر دل تنگتان شده ام ، هر روز تقریبا تماس می گرفت. آخرین تماس همسرم سه شنبه شب - شب قبل از فاجعه منا - ساعت 21:30 بود که مفصل با هم به صورت تصویری صحبت کردیم، بچه ها هم که بسیار دلتنگ بابا شده بودند با پدرشان صحبت کردند.