قبل از چهلم همسرم با وجود مخالفت شدید خانواده ام به خاطر فرزندانم به خانه خودم برگشتم ، خانه بدون حسن صفا نداشت و برایم سخت بود، تا یک ماه چه شب هایی را تا صبح بیدار بودم و از گریه و ناراحتی خواب به چشم هایم نمی امد ، وقتی بچه هام می خوابیدند، در خلوت با همسرم حرف می زدم ، یک جمله به حسن می گفتم و یک جمله با خدا نجوا می کردم و به خدا می گفتم خدایا اگر صلاح تو این بود که حسن مرا نزد خودت ببری ، من هم به صلاح و حکمت تو راضی هستم ...الان من و فرزندانم وجود خدا و حسن را در خانه حس می کنیم. شکر که مرا در این امتحان قرار داد. اکنون در وجود عارفه و مائده به برکت قرآن آرامشی نهفته است که این آرمش را در دیگر کودکان کمتر می بینم ، فرزندانم از دوران جنینی و بدو تولد با اوای قرآن اشنا هستند. صدای پدرشان کاملا می شناسند و با شنیدن صدای حاج حسن از رادیو یا تلویزیون بهانه پدرشان را می گیرند به آنها می گوییم: بابایی در بهشت منتظر ماست باید در پناه قرآن خوب بمانیم تا پیش او برویم.