هیچ وقت ندیدم حاج عبدالمهدی مغفوری از ناهار خوری سپاه غذا بگیرد.موقع ناهار از باقیمانده غذای بچه ها که روی میز مانده بود استفاده می کرد. یادم است یک روز دیدم از داخل سطل آشپزخانه چیزی را بیرون می آورد، جلو رفتم ومتوجه شدم تعدادی سیب درختی سالم را دردستش گرفته است سپس رفت آنها را شست و به بچه ها گفت: هر کس سیب می خواهد بیاید بگیرد. ایشان با این برخورد شایسته یادآوری کرد این سیب دور ریخته شده ،قابل خوردن بوده و هرکس این کاررا کرده اسراف نموده است. کلاً به هرچه که از بیت المال بود حساسیت مکتبی نشان می داد.همین انسان شریف که در خیلی از موارد شرعی سخت گیری می کرد ،قلب مهربانی داشت که کانون خیر و برکت بود.
👇👇👇
غذایی که امشب خوردم روحم را مشوش کرده
به هر خانه ای نمی رفت مگراز حلال و حرام زندگی آنها مطلع می شد. یک شب به اصرار به خانه ای دعوت شدیم که نمی دانستیم حساب خمس و زکاتش را داده یا نه ؟ وقتی برگشتیم، دیدم حالش خوب نیست. تادیر وقت در کوچه قدم می زد. پرسیدم :« چی شده ؟»گفت: این غذایی که امشب خوردم روحم را مشوش کرده ،خیلی در عذابم آن شب تا سحر، درسجده بود و دعا می کرد.