مادر شهید👇👇
در تمام راهپیماییها حضور داشت در زمان جنگ خیلی اصرار داشت که به جبهه برود هنوز درسش را تمام نکرده بود وارد سربازی که شد خیلی دوست داشت جنگ برود از پادگان سعید 40 نفر قرار بود به جنگ ببرند اما اسم سعید نفر چهل و یکم درآمده بود و قسمتش نشد و 2 سال بعد که سربازیاش تمام شده بود از طریق بسیج عازم جنگ شد.
وی میافزاید: پسرم خواب دیده بود که شهید میشود اما در خواب به سعید گفته بودند که اول با پدر و مادرت خداحافظی کن همه از خواب سعید باخبر بودند و سعید با تمام فامیل و آشنایان خداحافظی کرده بود اما وصیت کرده بود وقتی شهید شد خوابش را برای من و پدرش بازگو کنند.
مادر شهید حیدری در حالی که بغض جلوی صحبت کردنش را گرفته است با کمی مکث میگوید: سعید روزهای دوشنبه و 5 شنبه همیشه روزه داشت و حتی شب قبل از شهادتش به همرزمانش گفته بود من فردا شهید میشوم و فردای همان شب روز دوشنبه هنگام نماز ظهر و عصر با دهان روزه لبیک حق را گفت و شهید شد. سعید 22سال بیشتر نداشت هنوز قرار بود دانشگاه شرکت کند که به جنگ رفت و شهید شد.